تحلیل فرانسیس فوکویاما | هدیه ترامپ به بایدن!

15:31 - 1400/01/17
تحلیل فرانسیس فوکویاما درآینده سیاسی ایالات متحده امریکا را بخوانید.
تحلیل فرانسیس فوکویاما | هدیه ترامپ به بایدن!

به گزارش «دنیای بورس»، اقتصاد نیوز نوشت: فرانسیس فوکویاما، تئوریسین مشهور و استاد برجسته دانشگاه جانز هاپکینز در مقاله‌ای با عنوان «تا مغز استخوان فاسد؟»، ضمن تحلیل وضعیت کنونی نظام سیاسی آمریکا، به ریشه‌یابی فضای ملتهب این روزهای ایالات متحده و پیامدهای ناشی از آن پرداخته است.

فرانسیس فوکویاما، نظریه‌پرداز برجسته علوم سیاسی و نویسنده کتاب معروف «پایان تاریخ و آخرین انسان» در مطلبی با تیتر «پوسیده از درون؟ / Rotten to the Core» در وبگاه نشریه «فارن افرز» به این پرسش پرداخته است که «چگونه روند انحطاط سیاسی آمریکا در دوران ترامپ شتاب گرفت؟»

فوکویاما در این مقاله نوشته است:

من در سال ۲۰۱۴ در فارن افرز مقاله‌ای نوشتم و نسبت به روند اضمحلال و فروپاشی سیاسی که در ایالات متحده ریشه دوانده بود، ابراز گلایه کردم؛ جایی که نهادهای حاکم به طور فزاینده ای ناکارآمد می‌شدند. من نوشتم: "ترکیبی از تصلب فکری و قدرت بازیگران سیاسی پُرنفوذ از اصلاح آن نهادها جلوگیری می‌کند." "و هیچ تضمینی وجود ندارد که بدون شوک بزرگی، وضعیت به حالت سامان‌یافتگی سیاسی تغییر کند."

در سال‌های بعد، به نظر می‌رسید که ظهور برنی سندرز و دونالد ترامپ شوکی از این دست باشد. برای بازنگری در مورد مسئله انحطاط سیاسی در این برگ‌های تاریخ، من مشتاق بودم که ببینم در طول کمپین انتخاباتی ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ "رای دهندگان در هر دو طیف در برابر آنچه که هر طرف یک سیستم فاسد و جریان اصلی خودمحور می‌داند، قیام کرده و به امید پاک‌سازی و تصفیه آن به یک فرد خارج از سیستم و رادیکال روی آوردند.

با این وجود من هشدار دادم ، "علاج‌هایی که توسط صلیبیون پوپولیست جار زده می‌شوند، تقریباً بطور کامل بی‌فایده بوده، و چنانچه آن‌ها را بپذیرند، روند پیشرفت را متوقف، درد را تشدید و وضعیت را به جای بهتر، بدتر خواهند کرد."

 در حقیقت، آمریکایی‌ها آغوش خود را -دست‌کم به اندازه کافی برای فرستادن ترامپ به کاخ سفید- به روی آن صلیبیون گشودند. و اوضاع واقعاً بدتر شده است. روند زوال با سرعتی حیرت‌انگیز و در مقیاسی که پیش‌بینی‌اش آن زمان دشوار بود ادامه یافته  و در تحولاتی مانند حمله اوباش به کنگره  ایالات متحده در ۶ ژانویه -شورشی که توسط رئیس جمهور ایالات متحده تحریک و ترغیب شد- به اوج خود رسید.

در همین حال، بسترهای موجودی که زمینه‌ساز این بحران بوده‌اند بی هیچ تغییری پابرجا هستند. دولت ایالات متحده همچنان در سیطره نخبگان سیاسی قدرتمندی است که عرصه سیاست را در راستای منافع گروهی خود تفسیر و تحریف کرده و مشروعیت نظام حاکم را تضعیف می‌کنند. و بدین‌سان سیستم هنوز به سختی تن به اصلاح خود می‌دهد.

در این میان دو پدیده نوظهور اوضاع را به شدت وخیم‌تر کرده است: نخست، فناوری‌های جدید ارتباطی به روند "محو شدن بنیان‌های مشترک حقیقی برای سنجش دموکراتیک" کمک کرده‌اند ، و دوم، آنچه پیش‌تر "اختلاف‌های سیاسی بین دو جناح آبی و قرمز" بود، به دوپارگی هویت فرهنگی رسیده است.

اختلاف‌نظرهای آشتی‌‌ناپذیر 

از نظر تئوری، اشغال دولت ایالات متحده توسط نخبگان سیاسی می‌تواند منشاء وحدت باشد ، زیرا این امر موجب خشم هر دو سوی این شکاف سیاسی می‌شود. متأسفانه ، اهداف این تخاصم برای هر مورد متفاوت است. برای آن‌هایی که در جناح چپ هستند، نخبگان مورد بحث عبارتند از شرکت‌ها و گروه‌های ذینفع نظام کاپیتالیستی (سرمایه‌داری)، یعنی کمپانی‌های نفتی، بانک‌های وال استریت، میلیاردرهای صاحب صندوق‌های سرمایه‌‌گذاری و فوق ثروتمندان حامی جمهوری‌خواهان که لابی‌گران و پول‌شان را برای حفاظت از منافع خود در برابر هر نوع حساب‌رسی دموکراتیک به کار گرفته‌اند.

برای افرادی که در جناح راست هستند، نخبگان بدطینت شامل واسطه‌های فرهنگی قدرت در هالیوود، رسانه‌های جریان اصلی، دانشگاه‌ها و شرکت‌های بزرگ است که از یک ایدئولوژی سکولار "بیداری" که برخلاف ارزش‌های سنتی یا مسیحی آمریکایی‌های محافظه‌کار است، حمایت می‌کنند. حتی در حوزه‌هایی که ممکن است تصور شود این دو طیف با هم نقطه اشتراک دارند، نگرانی‌های دو طرف ناسازگار است.

مانند نگرانی‌های فزاینده از قدرت غول‌های فناوری؛ آمریکای آبی، توئیتر و فیس بوک را به خاطر ترویج تئوری‌های توطئه و تبلیغات ترامپیستی متهم می‌کند ، در حالی که آمریکای قرمز برخورد این شرکت‌ها با محافظه‌‌کاران را مغرضانه می‌داند. سُلبیّت و استحکام سیستم حاکم بر ایالات متحده بیش از پیش آشکار و مشکل‌ساز شده است، اما مزیت‌های خود را نیز دارد.

به طور کلی ، چک و بالانس‌های قانون اساسی مؤثر بوده است: علیرغم تلاش بی‌وقفه ترامپ برای تضعیف بنیان‌های اساسی کشور، دادگاه‌ها، بوروکراسی‌ها و مقامات ایالتی مانع بدتر کردن اوضاع شدند.

روشن‌ترین مورد از  این تلاش‌ها، اقدامات ترامپ برای لغو نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال 2020 بود. سیستم قضایی که اغلب متشکل از قضات منصوب ترامپ یا متمایل به وی بود، از پذیرفتن ده‌ها دادخواست ناموجه تیم ترامپ در دادگاه‌ها سر باز زد و مقامات جمهوری‌خواه مانند برد رافنسپرگر، وزیر خارجه ایالت جورجیا و سایر مقامات ناظر بر انتخابات در این ایالت، در برابر رئیس‌جمهوری که وی را تحت فشار قرار داده بود تا به‌طور غیرقانونی شکست تاریخی خود در جورجیا را وارونه کند، قهرمانانه ایستادگی کردند.

 اما همان مؤلفه‌هایی که تلاش‌های مخرب ترامپ را تحت فشار قرار داد، تلاش‌های آتی برای اصلاح اختلال عملکردهای اساسی سیستم را نیز محدود می‌کند.

یکی از مهمترین نقص‌های بنیادین، سیستم انتخاباتی الکترال کالج و آرایش مجلس سنا است که برای جمهوری‌خواهان مزایای حیاتی دارد و به آنها این امکان را می‌دهد که به‌رغم آرای عمومی کمتر در سطح ملی و ایالتی، کرسی‌های قدرت را در اختیار داشته باشند.

با توجه به محدودیت‌های فوق‌العاده‌ای که برای تصویب اصلاحیه‌ها در نظر گرفته شده، ایجاد تغییرات اینچنینی در قانون اساسی ایالات متحده مانند حذف سیستم کالج انتخاباتی، به سادگی از موضوعیت خارج می‌شوند.

اکثریت آشکار دموکرات‌ها در مجلس سنا، حق وتو جمهوری‌خواهان را در مورد مسائل پیش پا افتاده مانند انتصاب‌های کابینه را سلب می‌کند، اما اصلاحات بزرگتر -مانند ایالتی کردن منطقه کلمبیا (واشنگتن دی.سی) یا قانون جدید رای‌گیری در راستای محروم‌سازی محافظه‌کاران از مزایای الکترال کالج- با فیلیباسترهای جمهوری‌خواهان دچار انسداد خواهد شد.

رئیس جمهور منتخب جو بایدن حتی برای پیشبرد قوانین نه چندان بلند پروازانه، مانند بسته محرک اقتصادی جدید و هزینه‌های زیرساختی هم به شانس و مهارت نیاز دارد. تغییرات ساختاری تحول‌گرایانه پیش‌بینی‌شده در بسته اصلاحاتی که دموکرات‌های مجلس نمایندگان اخیراً پیشنهاد داده‌اند، در بیشتر موارد دور از دسترس باقی خواهند ماند.

از حزب جمهوری‌خواه تا فرقه ترامپیسم

همانطور که در مقاله خود در سال 2016 اشاره کردم ، اختلال عملکرد اساسی در سیاست ایالات متحده رویه‌ای است که نهادهای چک و بالانس کشور در تعامل با دوقطبی‌سازی سیاسی برای ایجاد ایستایی و پایایی نبردهای حزبی دارند. این قطبش از آن زمان عمیق‌تر و خطرناک‌تر شده است. در این زمینه، فناوری یک عامل پیشران بوده است، چرا که توانایی نهادهای مستقر -مانند رسانه‌های جریان اصلی یا خود دولت- در شکل دادن به باورهای عمومی را تضعیف کرده است.

اکنون بر اساس نظرسنجی اخیر کوینی‌پیاک، ۷۷ درصد از جمهوری‌خواهان معتقدند که در انتخابات سال 2020 تقلب عمده‌ای صورت گرفته است. صحبت‌هایی که درباره تمایلات رو به رشد اقتدارگرایانه در جناح راست بوده، مطمئناً در مورد ترامپ و بسیاری از همراهان او صادق است.

اما ده‌ها میلیون نفر به او رأی داده‌اند و همچنان از او حمایت می کنند، نه به این دلیل که از ایده دموکراسی بدشان می‌آید، بلکه چون در خیال خود در حال دفاع از دموکراسی در مقابل حزب دموکراتی که انتخابات ریاست جمهوری را دزدیده است، هستند

حل این مشکل ناشی از تکنولوژی یکی از چالش های بزرگ دوره آتی خواهد بود. توییتر و فیس‌بوک در پی حمله ۶ ژانویه به کنگره، به درستی ترامپ را از پلتفرم‌های خود محروم کردند؛ این تصمیم به عنوان یک واکنش کوتاه‌مدت به یک وضعیت اضطراری ملی، قابل دفاع بود. تحریک خشونت متفاوت با حقوق محفوظ آزادی بیان متفاوت است.

اما در درازمدت اینکه شرکت‌های خصوصی خود بخواهند چنین تصمیماتی که به لحاظ عمومی حائز اهمیت هستند را اعمال کنند، مشروع و برحق نیست. در واقع اینکه کشور به این پلتفرم‌ها اجازه داد تا این میزان قدرتمند شوند از ابتدا یک اشتباه بزرگ بود.

راهکاری که من و دو نویسنده اخیراً در فارن افرز پیشنهاد کرده‌ایم ، ارتقای یک لایه رقابتی از شرکت‌های "میان افزار" است که سیستم عامل‌ها وظیفه تعدیل محتوای‌شان را به آن‌ها برون‌سپاری می‌کنند. در نتیجه این امر، قدرت سیستم عامل‌ها کاهش می‌یابد و به کاربران امکان کنترل بسیار بیشتری بر اطلاعاتی که با آن روبرو می‌شوند، خواهد داد.

این راهکار، تئوری‌های توطئه را از بین نخواهد برد، اما از قدرت پلتفرم‌ها برای تقویت صداهای حاشیه‌ساز و مسکوت گذاشتن صداهایی که برای‌شان ناخوشایند است، کاسته خواهد شد.

دومین تحولی که بطور قابل ملاحظه‌ای قطبش در کشور را تعمیق کرده است، تغییر موضوع مورد اختلاف از مباحثه‌های سیاسی به منازعه‌های هویتی است. در دهه ۱۹۹۰ هنگامی که قطبش، تازه در حال از کار افتادن بود، دو جناح آمریکا در مواردی مانند نرخ مالیات، بیمه درمانی، سقط جنین ، حق حمل سلاح و استفاده از نیروی نظامی در خارج از کشور اختلاف نظر داشتند.

این اختلاف نظرها از بین نرفته‌اند اما با مسائل مربوط به هویت و عضویت در چارچوب‌بندی گروه‌های تعریف شده بر اساس نژاد، قومیت، جنسیت و سایر نشانگرهای گسترده اجتماعی جایگزین شده‌اند.
در واقع قبایل سیاسی از احزاب سیاسی پیشی گرفته‌اند.

ظهور قبیله گرایی بیشتر در جمهوری‌خواهان آشکار شده است. ترامپ به راحتی موفق شد حزب و رأی دهندگانش را از اصول اساسی مانند باور به تجارت آزاد، حمایت از دموکراسی جهانی و خصومت با دیکتاتوری‌ها کنار بکشد. همزمان با تعمیق خودشیفتگی و خودمحوری ترامپ، حزب جمهوری‌خواه به طور فزاینده‌ای شخصیت‌محور شد. در دوره ریاست جمهوری ترامپ ، آنچه شما را جمهوری‌خواه می‌کرد، میزان وفاداری شما به وی بود.

این روند زمانی به اوج خود رسید که حزب از ارائه یک پلتفرم در کنوانسیون ملی جمهوری‌خواهان در سال ۲۰۲۰ امتناع ورزید، و در عوض به راحتی پذیرفت که از هر آنچه ترامپ می‌خواهد پشتیبانی کند. اینگونه است که ماسک زدن که یک اقدام ساده ولی مؤثر در مقابله با پاندمی کرونا است به یک اختلاف حزبی تلخ تبدیل شد.

همه این‌ها بر بنیان یک شکاف اجتماعی کاملاً جغرافیایی و جمعیت‌شناختی که پس از سال 2016 پدیدار شد، بنا شده است. همانطور که اندیشمند علوم سیاسی جاناتان رودن نشان داده است، بزرگترین رابطه واحد میان احساسات موافق و مخالف ترامپ، تراکم جمعیت است.

این کشور دو شقه شده است؛ یک‌سو مناطق آبی‌رنگ شهری و حومه‌شهری، و یک سو مناطق قرمز رنگ روستایی و دور از شهر. امری که منعکس‌کننده یک شکاف فرهنگی بزرگ بر سر ارزش‌های متمایز است -شکافی که در بسیاری از کشورها غیر از ایالات متحده نیز تکرار شده است.

اما آنچه اکنون اتفاق می‌افتد را نمی‌توان کاملاً به وسیله عوامل ساختاری توضیح داد. نظرسنجی مشترک NPR/Ipsosکه پاییز سال گذشته انجام شد نشان داد که تقریباً یک چهارم جمهوری‌خواهان به ادعای اصلی و عجیب تئوری توطئه QAnon باور داشتند - یعنی همانطور که در پرسش نظرسنجی‌ها ذکرشده "گروهی از نخبگان سیاسی شیطان‌پرست، حلقه‌ای را اداره می‌کنند که در تلاش است سیاست و رسانه‌های ما را کنترل کنند." جمهوری‌خواه دیگر نام یک حزب مبتنی بر ایده‌ها یا سیاست‌ها نیست، بلکه بیشتر چیزی شبیه فرقه است.

قبیله‌گرایی در جناح چپ نیز وجود دارد ، اما به شکل پنهان‌تر. نطفه سیاست‌های هویتی در پی جنبش‌های اجتماعی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در جناح چپ منعقد شد. تحرکات مبتنی بر هویت علیه تبعیض‌های نژادی، قومیتی، جنسیتی یا گرایش جنسیتی برای برخی جریان‌های چپ به شکل مؤلفه‌هایی برای به رسمیت شناخته شدن یا دریافت تأیید مثبت در تفاوت گروهی تکوین یافت.

اما در کل، آمریکای آبی بسیار متنوع‌تر از نمونه قرمز آن است. ریاست جمهوری بایدن شاهد اختلاف‌های عمده‌ای خواهد بود که میان طیف‌های مختلف حزب دموکرات پدیدار می‌شود، اتفاقی که هرگز برای جمهوری خواهان در زمان ترامپ رخ نداد.

ایالات متفرقه آمریکا؛ هدیه بزرگ ترامپ به رهبران اقتدارگرای جهان

این که کشور پس از مراسم تحلیف بایدن به کجا می رود حدس شخصی است. عدم اطمینان عمده این است که چه اتفاقی در درون حزب جمهوری خواه رخ خواهد داد. ترامپ و پیروانش با حمله خشونت‌آمیز به کنگره پا را از حد و حدودها فراتر گذاشتند و سرانجام تعدادی از جمهوری خواهان با او علناً قطع رابطه کردند.

از نظر سیاسی ، ریاست جمهوری ترامپ حزب جمهوری‌خواه را در موقعیت مستحکمی قرار نداده است: این حزب از تصاحب ریاست‌جمهوری و هر دو مجلس کنگره در سال ۲۰۱۷، به تصدی هیچ یک از این نهادها در سال ۲۰۲۱ رسید.

اما فرقه شخصیتی ترامپ تا حدی بر حزب مسلط شده که ممکن است حتی این روی آوردن به خشونت نیز بهانه موجهی برای کناره‌گیری فراهم نکند. تصور یک بازپس‌‌گیری آهسته و پیوسته قدرت توسط جمهوری‌خواهان جریان اصلی سابق، هنگامی که آنها با واقعیت‌های از کف دادن قدرت مواجه می‌شوند و نیاز به گسترش ائتلاف حزب در جهت پیروزی در انتخابات‌های آینده را احساس می‌کنند، محتمل است.

روی دیگر سکه این است که ترامپ بتواند خود را در شمایل شهیدی که همه چیزش را برای کشورش فدا کرد، به تصویر بکشد و بدین‌سان کنترل خود را بر حزب جموری‌خواه حفظ کند. در یک سناریوی بیش از حد افراطی، می‌توان ترامپ و طرفداران سرسختش را در یک زیرزمین تروریستی در حالی که برای حمله خشونت‌آمیز به دولت به زعم آن‌ها نامشروع بایدن، برنامه‌ریزی می‌کنند، تصور کرد.

چگونگی این روند در سال‌های آینده عواقب قابل توجهی برای دموکراسی جهانی خواهد داشت. ترامپ هدیه ای عظیم به اقتدارگرایانی مانند ولادیمیر پوتین ، رئیس جمهور روسیه و شی جین پینگ، رئیس جمهور چین تحویل داده است: یک ایالات متحده دو پاره، که دچار گرفتاری درونی و اختلاف نظر داخلی بر سر ایده‌آل های دموکراتیک خود است.

ورود بایدن به کاخ سفید و تصاحب اکثریت هر دو مجلس کنگره برای ایالات متحده کافی نیست تا بتواند جایگاه بین المللی خود را بدست آورد: ترامپیسم باید طرد، و ریشه‌ها و شاخ‌وبرگ‌های آن مشروعیت‌زدایی شود، همان‌طور که مک کارتیسم دهه ۱۹۵۰ نامشروع شد. نخبگانی که محافظ هنجاری در اطراف نهادهای ملی ایجاد می‌کنند باید قدرت خود را بازیابند و اقتدار اخلاقی خود را دوباره برقرار کنند.

اینکه آن‌ها چگونه با این چالش روبرو می‌شوند، سرنوشت نهادهای ایالات متحده و مهمتر از آن مردم آمریکا را تعیین خواهد کرد.